آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آریامهر و اهورا

آخ جون بازم برف

سلام گل پسر شیطون بلای مامانی امروز بازم برف اومد اینجا خدایا شکرت بابت همه ی نعمت هایی که بهم دادی مخصوصا آریامهر گلم . خدا جونم خیلییییییییییییییییییییییی ممنونم   ...
30 آذر 1391

مامان فدای راه رفتانت بشه الهی

قربونت بشم قند عسلم الان یه مدتیه که دستت رو میگیری به مبل و میز تلویزیون و هر وسیله ای که بتونی باهاش بلند شی رو پاهای خودت بایستی. الهیییییییییییییییییییییییییییییی من فدای پسرک شیطونم بشم . آریامهر گلم با مامانی و بابا جونی غذا میخوره ، بازی میکنه ، میتونه به تنهایی بشینه ، از حالت نشسته تغییر حالت میده و سینه خیز میره یا کمرشو بلند میکنه و رو دستای کوچولو و پاهای قویش می ایسته.   عزییییییییییییییییییییییییزمی آریامهر عاششششششششششقتم ...
28 آذر 1391

آریامهر بی دندون

سلام گل پسرم ،قند عسلم ،عزیز دلم ، پسرک شیطون و بی دندون من. امان امان از دست آریامهر و باباجونی روزی چند دفعه باهم کشتی میگیرن و جیغ و داد میکنن و خونه رو به هم میریزن واااااااااااااااااااااااای منم  . خسته شدم از بس تمیز کردم و مرتب کردم ،بسه دیگه یه کم به فکر من باشید آخه ، شما دو نفرید ومن یکی، انصاف نیست که. حالا جناب آریامهر از کشتی گرفتن خوشش میاد ، به محض اینکه بابایی رو میبینه جیغ میکشه و بهش حمله میکنه که بیا کشتی بگیریم ...
28 آذر 1391

برف اومده برف اومده

سلام جینگولک مامان وای که چه برف قشنگی اومده امروز . مامان عاشق برف و برف بازی و اسکیه. هوا خیلی سرد بود امروز. من شما رو بردم جلوی پنجره که اولین برف رو ببینی، الهییییییییییییی من فدای اون چشات بشم ،یه جوری بیرونو نگاه میکردی انقدر آروم تو بغلم بودی که میخواستم بخورمت .   امروز بعد از بیست و چند روز اومدیم خونه ی خودمون و باباجونی هم که رفته دانشگاه و من و شمام تنهای تنها شدیم. دلم واسه دایی کامیار جونت تنگ شده اخه بی معرفت موقعی که ما داشتیم برمیگشتیم اینجا رفته بود خونه ی دایی خودش ، منم نتونستم داداش تپلمو بغل کنم و ببوسمش دیگه دایی کوچولوی تپل و خوشکل خیلی دوستت داریم ...
25 آذر 1391
1